نگاه گذرا بر« پرواز پرستو هادر آسمان آبی دریا » خامه بانو نیلاب سلام
نوشته: نسرین (مفید)      نوشته: نسرین (مفید)

افتاب غمگینانه بار دوش روز را از شانه هایش فرو میگذاشت . سرخی خمودی که در رخسار زرد وزارش پدیدار گردیده بود، بیانگر خستگی بیکران او بود . پنداشتم که لنگ ، لنگان آخرین کوره راه شهر  را به سوی دروازه های غروب میپیماید و تا فردا نا شیانه می خسپد.

 من هم دلم را از گرو آفتاب و روزش رهانیدم وخودر ا بی خیال در دامن سیاه وقیرگون شب رها کردم .مثل همیشه باربنهء کمپیوترم راگشودم وچشمان روشن وگیرای (موز(موش)) ان را روی سایت های انترنیتی بگردش در آوردم . چشمم به خامه ی بانو نیلاب سلام. که در سایت پردرخشش (آریایی) چون کوه بابا گرانسنگ مینمود ، افتاد. نخست آنرا با شتاب خواندم . دریافتم که « نه این خامه به امیلی  میماند که مروارید های ان با مهارت وزبردستی ویژه در تار نیرومند ادب زبان دری چیده شده است» خامه را با تآمل ودرنگی یکبار دیگر مرور کردم . درآن قبل از همه ترکیب های تازه ودلنوازی را که تا حال نخوانده بودم . دریافتم چون: « دریجهء نیمه باز قلبم با یک تیله باز میگردد». ویا

« چرخ فلک شراب زهر آگین را در حلق ضعیفان  می ریزد.» .ویا «من خودم را شریک اندوه آن هم میهنی میدانم که در ایران  سالها  دل سنگ وکوه را شگافته  وعرق سایی کرده ، پر غرور وشرافتمند مزدی کمایی کرده است .» .

خامه با یک سر آغاز زبردست ادبی می آغازد وسپس بسان ریگ هار روان دریای آمو چون پر نیانی به سوی اهداف سیاسی اش که از گنجینه والای اندیشه انسانی او سرچشمه گرفته است ره میپیماید .

بانو نیلاب سلام  ، بانویست  روشنخرد ، که با مشعل درخشان اندیشه خرد ورزی وانسان سالاری طی طریق می کند . با انسان والا وروشن نگر سر وکار دارد . در باغستان اندیشه اش جایی برای سیاه وسپید ، جوان وپیر این وآن وجود ندارد او همه را از سوراخ کلید دریچه ی انسانی می بیند . برای او ستمگر ، ستمگر هست وستمکش ، ستمکش ، میپنداری که بانو نیلاب با شمشیری از جنس خرد به جنگ تاریکی وددمنشی میرود واین اندیشه اش در خامه ی

« پرواز پرستو ها ...» به روشنی پیدا است .

بانو نیلاب سلام در این خامه اش بر حق در تازش بر بی خردی ونگاه ژرف بر پیچید گی ها  سیاسی درخت سترون اندیشه های سیاسی را بارور می سازد . 

من  بانو نیلاب سلام را از لا بلای نوشته هایش که ریشه در بهارستان ادب دارد میشناسم .کتاب پر بار « پر نیان سخنش» شمار ه های از مجله ی« بهارانش» و ده ها آ فریده ها ی دیگر اش اورا سر فراز می شناساند . 

من برای این بانوی شکوهنده راه روان وقلم سر فراز میخواهم .

واما در این میان نقد ها وانگشت گیری های نیز از خامه ورزان فرهیخته وتوانمندی دیگر ی چون بانو ثریا بها« در باره : نقدی بر پرواز پرستو ها در آسمان آبی دریا»   وازشاعر شیرین سخن وسنجیده راه بانوی گرانقدر نادیه جان فضل   «  برگ های از تاریخ پردرد ما» در همین مورد در سایت های انترنیتی پدیدار گردیده اند .

بانو ثریا بها نیز با قلم روان وپر سنبلش امیلی زیبای دیگری را به هدیه میدهد . او نیز با این نگاشته اش توانایی اش را بر ملا می سازد.

اما آنچه را که من نتوانستم از لابلای خامه ی ایشان پیدا کنم این بود . ایشان نوشته اند :« با تآسف دریافتم که گاهی برای ما زنها باید مردی بنویسد ...»  نتوانستم دریابم که ایشان از کجا دانسته اند که این خامه را برای بانو نیلاب مردی نوشته است ؟ مگر تا حال کتاب « پرنیان سخن» او را ندیده اید؟ لاجرم می پندارید که آن را نیز مردانی دیگری سفته اند ؟  ویاشما به این باور نیستید که زنهانیز میتوانند خامه پردازان ماهری باشند  یا خیلی از مجلات ونوشته های دیگرایـن بانوی خرد ورز را نخوانده اید ؟

ویا بانو بها نوشته اند :« ... ویا نوشته های دیگران را بدون در نظرداشت معیار های نویسند گی با نهایت زرنگی بنام خود  روی صفحات انترنیتی بگذاریم .... یا سنگر نا مرئی باشیم برای اهداف سیاسی مردان...»

بانوی گرانقدر ثریا بها !

من با این نقد شما هم باور هستم زیرا« مثیو آرنولد » منتقد چیره دست ، نقد ادبی را مجاهده یی بی طرفانه جهت شناختن وشناساندن اثار ادبی میداند . او میپندارد :« اگر نقد ادبی در میان نباشد ... ادبیات گرفتار وقفه ورکود  میشود ودر پیچ وخم کوره راه تقلید فرو میماند .» ( رویه 14 کتاب ( آشنایی با نقد ادبی  داکتر عبدالحسین زرین کوب). اما در مورد  خامه بانو سلام :

همگونی یا شباهت در آثار ادبی نهایت زیاد است . تاریخ ادبیات زبان دری پر  از استعارات ، کنایات وتشبیهات همگون ادبی است. هیچ باور نخواهید کرد که شعر مشهور شیخ مصلح الدین سعدی که بالای دروازه ی سازمان ملل متحد در نیویارک نصب   و چنین است:

بنی آدم اعضای یک پیکر اند  (یکدیگر نادرست است)

که در آفرینش زیک گوهر اند

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دگر عضو ها را نماند قرار

شباهت کامل با حدیث حضرت رسول (ص) که چنین است : « انما الموءمنین فی طوادعهم وتراحمهم کمثل الجسد اذالتشکی عضوآء فتری سایر الجسد...». دارد ویا در مثنوی  مولانا جلاالدین محمد بلخی داستان های 

 شبیه (کلیله ودمنه) بهرامشاهی واسرار نامه شیخ فریدالدین عطارنیشاپوری پیداست . ویا در ادبیات نوین زبان دری فارسی ، اگر بدیده یی دقت بنگریم در می یابیم که تصاویر وترکیب های زیادی که در دیوان های شعری ارایه گردیده اند با هم همگون اند. بگونه  نمونه دیوان های شعری فروغ فرخزاد را بنگرید به یقین این تصاویر وایماژ ها را می یابید :- آیهء تاریک ،لحظهء مسدود ، پیلهء تنهایی( این ترکیب را حتا داستان نو یسان ما بکار برده اند ) ، روح بیابان ،لحظهء لرزان ، چراغ های مشوش ، انجماد خاک ، ریاضت اندام ،عبادت عشق، گیسوی خوشبخت ، روزنه سرد عبوس ، زندگی نقره ای آواز ، جنگل سبز سیال ،  دریای مضطرب خونسردی ، کوه غریب فاتح ، وهم سبز درختان ،  انزوای بی خطر پلکان ،خانه ها ی روشن شکاک ، میل درد ناک بقا ، ذرات گیچ ماه ، حصار قلعه خاموش اعتماد ، خطوط نازک دنبال دار  سست ، سایهء نقاب غم انگیز زندگی ،  هجوم مخفی کابوس های شوم ولذت تماس عطر های پراگنده.

  و یا اگر دیوانهای شعری سهراب سپهری را بر انداز کنیم ، با تصاویر زیرین بر می خوریم :

« آگاهی آب ، قانون گیاه ، سایهء دانایی ، فواره های خواهش ، خوض موسیقی ، پوست شبنم ، سقف بهار ،وزن سحر ، دایرهء سبز سعادت ، شهر خیالات سبک ، هوای خنک استغنا ؛ سمت مرطوب حیات ، سرنوشت تر آب، صدف سرد سکون ، موسیقی غمناک بلوغ ، صدای نفس باغچه ، تپش قلب شب آدینه ، شنا سایی راز گل سرخ  وصدای متلاشی شدن شیشه ء  شادی »   . اگر بدقت  به دیوان شاعران وسروده سرایان زبان دری بنگرید، همگونی های زیاد این تصاویر را در آنها می یابید. این تقلید نیست بلکه کار برد تصویر ها به گونه های همگون میباشد واستفاده از آنها آزاد است.

ویا توجه کنید به تصویر سازی ( گوش وفراموش) ، که در دیوان پنج شاعر پی افگنده شده است :

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی

سنگی وناشنیده فراموش میکنی    (فروغ فرخزاد)

هر شب به قصه ی دل من گوش میکنی( احمد ظاهر آنرا امشب خوانده است)

 فردا مرا چوقصه فراموش میکنی (ه.ا.سایه)

تا جرعه یی زخون دلم نوش میکنی

مستانه عهد خویش فراموش میکنی (نادر نادرپور)

در نیمه شب که شعر مرا گوش میکنی

درخواب میروی وفراموش میکنی(اکرام کمال)

چون ساغر وشراب مرا نوش میکنی

در آتشم فتاده فراموش میکنی( سیما سمآ)

ارزو دارم که شما با این باور رسیده باشید که بر گیری تصاویر در سروده ونگارش آزاد است .

واین مبحث را با این شعر پایان میدهم:

مرد هنر مند وهنر پیشه را

عمر دو بائیست در این روزگار

تا زیکی تجربه اندوختی

با دگری تجربه بردی بکار

واما در باره خامه روان، سلیس ، زیبا وفروزنده شاعر گرانقدر بانو نادیه جان فضل :

پیش برین لازم میدانم، تا در مورد شخصیت فرهیخته و مبارز خانم نادیه فضل حرف های بر زبان آورم ؛ نادیه فضل یکی از زنان مبارز ویکی از برجسته ترین شاعران شعر وادب زبان دری است .  قلم توانا واشعار درخشنده اش در تارک ادب  وفرهنگ کشور ما میدرخشد .

واما در مورد نوشته ی ایشان : من این خامه را بار ، بار خواندم وهر بار از خواندن آن لذت بردم . کار شکوهمند وفروزنده ای انجام داد ه اید . کار کرد های شما در افشای چهره های خون آشام وفرهنگ ستیز نادری، مهمند ، وطالبان فرهنگ ستیز در خور ستایش است . من بمثابه یک پشتون این رویکرد  نستوه شما رادر زمینه افشای جنایت کاران تاریخ . در خور ستایش  میدانم باورکنید که از جنایات خانواده نادر ، مهمند وطالبان فرهنگ ستیز عرق در پیشانی من نشست .

 من با شما همنوا وهم آوا هستم که در کشور ما هنوز ملیت ها به قوام نرسیده اند ما هنوز در لکهء ننگ قبیله سالاری دست وگریبان هستیم . برای زبان پشتو کاری انجام نمیدهیم ولی میتوانیم خیلی خوب مانع رشد فرهنگ بالنده خود ما ( که به تمام ملیت ها تعلق دارد) یعنی زبان وادبیات دری  شویم داکتر ما ودانشمند ما که برای زبان پشتو کاری را انجام نداده ولی خیلس بی شرمانه مینویسد:« که افغانستان مهد پیدا یش نی بلکه مهد پرورش زبان دری است »  . اما خواهر گرانمایه هرانچه شما نوشته اید کاملآ درست وبجا است .  اما ننوشته اید که چه باید کرد ؟

ایا انتقام گرفت ؟ اجراات بالمثل نمود؟ گذشت کرد . ویا چی؟

فراموش نکنید من نمیخواهم مانند کوران وحشی که تنها برای ملیت وزبان خود ش میاندیشد ، بیاندیشم . من عاشق کشورم وزبانها وتمدنهای او هستم . برای من تاجک ، پشتون، هزاره ، ازبک ، ترکمن، بلوچ ، پشه یی، ایماق ، پامیری ، جمشیدی ، جت ، وپایمردی همه اریایی وفرزند یک خانواده خراسان بزرگ زیبنده وافغانستان موجود اند. ای کاش در نوشته ی  تان بمثابه خرد ورز صاحب کمال راه حلی به این دشواری ها و.گذاشتن نقطه پایان به این جنایات  پیشکش می کردید ؟

 اگر اجازه بدهید این هیچمدان که با تآ سف از این همه دنیای پر شور وشر سیاست فقط الفبای آنرا نیم بند میدانم خدمت شما راه حلی عرض حضور کنم :

اروپايیان وغربی ها پس از انقلاب کبیر فرانسه وانقلاب صنعتی انگلستان به این باور رسیدند : که راه حل این همه منازعات سیاسی فقط وفقط از طریق دموکراتیزه کردن حیات اجتماعی جامعه میسر است وبس . باین معنا که ، باید راه دشوار  کنونی واین انقطاب ها را با حاکم ساختن مردم در سرنوشت سیاسی خود شان از بین برد. اجازه داده شود تا مردم ولسوالان( فرماندارای ها)  ، شهرداران ووالیان را خود شان انتخاب کنند . دیگر آدمکشی از مرکز گماشته نشود . ومردم حاکم به سرنوشت شان گردند .

از دید گاه اینجانب این همان راهی است که بانونیلاب سلام غیر مستقیم در خامه شان بازتاب داده است .

واما در مورد  ( افغان اصیل) ؟ آنچه مایه خشم شما شده است وبرحق آنرا درست برجسته ساخته اید .وگویا من میپندارم که همین مسآله بهانهء شکاری شده است که شما بدیدن یار رفته اید .

   در کشور آلمان رسم چنان است که از خارجی ها می پرسند ؟ ار کجا آمده اید؟   میگویید : از ترکیه .

او دوباره می پرسد ( زند زی اورجنال ترکی) یعنی ترکی اصیل هستید؟ میگوئید : نخیر مادرم آلمانی وپدرم ترکی هست.  (هلبی، هلبی) یعنی( نصف ، نصف).  نیم آلمانی ونیم ترکی . ویا جواب میدهید : بلی ترکی اصیل یا کاملآترکی . چنانچه در این مورد فکاهی نیز وجود دارد که:

( خانمی  از آلمان وارد ایران شد . در میدان هوایی سرباز موءظف از او پرسید ؟

خانم شما ایرانی هستید و یا آلمانی ؟  خانم جواب داد : قربا ن نصف آلمانی و نصف ایرانی .

سر باز پس ازلحظهء سکوت پرسید ؟ خانم! نصف از بالا به پاین  ویانصف از وسط به دونیم راست ویا چپ از کدام نصف ایرا نی واز کدام آلمانی  هستید ؟

 حال اگر  بانو نیلاب سلام طرح( افغا نی اصیل) را در خامه شان بکار برده اند، . از دید گاه این هیچمدان نه خوشخدمتی به مشتی  از فاشیست . بلکه ارایه افکار وفراورده هایش از قضایای سیاسی است .  این درست است که واژه ها باردوش معانی خود شان را بر میدارند وباید در کار برد آنها نهایت تلاش بخرچ داد .

آنچه مایه ی تعجب من شده  این است ، که ، در کشور عزیز ما افغانستان ودر میان ما افغانستانی ها در خارج فقط انگشت شماری از زنان در کار فرهنگ وادب وسیاست سرگرم هستند  . انهم نه در کنار هم بل که در برابر هم قرار گرفتند چقدر تعجب برانگیز خواهد بود.  این مطلب قبل ازهمه مرا به یاد تابلوی « سلوادور» نقاش  سورریالیست  کشور هسپانیه میاندازد که در جریان جنگ داخلی هسپانیه آفریده بود . در این تابلو دو نفر با کارد وپنجه بجان هم افتیده ویکدیگر را میخورند .

 ارزومندم تا شما زنان درفشداران تاریخ امروزی ، بنا برنداشتن  همسویی سیاسی و اندیشه ی همگون ،  اگر در برخی موارد با هم هم آوا نیستید بر شخصیت های یکدیگر نتازید واز خود یادگار های سیاهی به یاد گار نگذارید . نوشته های شما ،تهمت زدن های شما باعث میشود تا نسل فردا در مورد شما قضاوت نادرستی کنند .

امید وارم تا  ، بانو ثریا بهاء و بانوی  سروده سرای والا نادیه جان فضل از این خامهء ناچیز من که نه ادیب هستم ونه سروده سرا(شاعر) دلخور نشوند واگر  از روی تصادف حرفی پیامی واندیشهء من به مزاق شان ناپسند اید . مرا با بزرگواری خود ببخشند واگر خطای در نوشتهء من پدیدار است از آن گذشت بزرگوارانه نمایند . به امید  روزی که همه زنان مبارز وآزادی پسند کشور   در داخل ودر خارج از کشور در راه روشن سازی زنان کشور . ورهایی آنها از زیر یوغ ستم خرافات ومرد سالاری دست بدست هم بدهند ودرفش رهایی زنان را به اهتزاز درآورند .


October 28th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات